شعار سایت : به سه نفر کمک کنید،و از اون سه نفر هم بخواهید به سه نفر دیگه کمک کنن...
- چتروم جدید سه نفری...(ببینم...)- 1399/12/24
- گروه تلگرامی بچههای سه نفری...(ببینم...)- 1399/12/20
- قالب جدید سه نفری رونمایی شد...(ببینم...)- 1395/03/03
با توجه به گزارشات واصله از سرور رزبلاگ،آمار امروز بدین شرح میباشد...:
به طور کل تا این ساعت 197 نفر توی سایت حضور به هم رسوندن...
حالا اگه بخواهیم دقیقتر حساب کنیم به این شکل میشه...:
از این تعداد،0 نفر از گوگل اومدن مهمونی...
و 46 نفر هم با آی پی های متغیر وارد شدن...
راستی آمار کاربرامونم داریم...میگی نه ببین...:
کلاً 1174 نفر تو سایت عضون...
بله ما یه ایطور چیزایی تو خودمون داریم...
کلاً توی سه نفری 184 تا پست ارسال شده،مفیدناااا...
از خدا که پنهون نیست،از شما چه پنهون...
همین الآن که شما اینجایی،1 نفر دیگه هم آنلاینن...
مثل خودم اهل آماریااا...خخخخ
بیا اینم بقیه آمار...:
کلاً تا به امروز 10,097,561 نفر از سایت مستفیذ شدن...
این ماه هم تا الآن 670 نفر بازدید داشتیم...
خدا رو شکر راضی هم هستیم...
بازم امری بود در خدمتت هستم...
سلام به همگی...
اسم این سایتی که توش هستید سه نفریه...
این سایت بیشتر در زمینه آموزش و ساخت کدهای کاربردی فعالیت داره...
اما برای تفریح هم وقت داریم...:)
هر جوری میتونین توی سایت رفتار کنین،ولی مطابق با قوانین باشه دیگه...
این قالب جدید هم تقدیم به شما میکنم تا شاد و سرزنده بتونید فعالیت کنید...
هر مشکلی هم بود بگید تا حلش کنیم...
اگه کد خاصی هم خواستید توی انجمن تاپیک بزنید و درخواست بدید...
دیگه زیاد حرف نمیزنم،فعلاً سایت رو بررسی کنید و لذت ببرید...
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .
**********************
شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باورهایت شک نکن .
**********************
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .
**********************
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
**********************
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود میکردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش زد.
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:
دکتری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید.
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت: در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما ...
ضرب المثل ها همیشه آموزش ها و نکات جالبی در خود دارد که شیرینی خاصی دارد.
اگر کسی به دیگری طعنهای دلسوز بزند و بعد پشیمان شود و بخواهد از دل طرف دربیاورد، کسی که مورد طعنه قرار گرفته است، میگوید: "زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است". زخم شمشیر، خوب میشود، ولی زخم زبان، خوب نمیشود و در این مورد داستانی میگویند:
در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد. یک روز که مشغول کارش بود صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید توی علف ها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت. . .