
شعار سایت : به سه نفر کمک کنید،و از اون سه نفر هم بخواهید به سه نفر دیگه کمک کنن...
- تست خوانندگی در سه نفری...(ببینم...)- 1395/04/18
- هاست با پشتیبانی 24 ساعته...(ببینم...)- 1395/03/25
- قالب جدید سه نفری رونمایی شد...(ببینم...)- 1395/03/03
با توجه به گزارشات واصله از سرور رزبلاگ،آمار امروز بدین شرح میباشد...:
به طور کل تا این ساعت 1,166 نفر توی سایت حضور به هم رسوندن...
حالا اگه بخواهیم دقیقتر حساب کنیم به این شکل میشه...:
از این تعداد،1 نفر از گوگل اومدن مهمونی...
و 603 نفر هم با آی پی های متغیر وارد شدن...
راستی آمار کاربرامونم داریم...میگی نه ببین...:
کلاً 1150 نفر تو سایت عضون...
بله ما یه ایطور چیزایی تو خودمون داریم...
کلاً توی سه نفری 182 تا پست ارسال شده،مفیدناااا...
از خدا که پنهون نیست،از شما چه پنهون...
همین الآن که شما اینجایی،33 نفر دیگه هم آنلاینن...
مثل خودم اهل آماریااا...خخخخ
بیا اینم بقیه آمار...:
کلاً تا به امروز 9,546,318 نفر از سایت مستفیذ شدن...
این ماه هم تا الآن 12,144 نفر بازدید داشتیم...
خدا رو شکر راضی هم هستیم...
بازم امری بود در خدمتت هستم...
سلام به همگی...
اسم این سایتی که توش هستید سه نفریه...
این سایت بیشتر در زمینه آموزش و ساخت کدهای کاربردی فعالیت داره...
اما برای تفریح هم وقت داریم...:)
هر جوری میتونین توی سایت رفتار کنین،ولی مطابق با قوانین باشه دیگه...
این قالب جدید هم تقدیم به شما میکنم تا شاد و سرزنده بتونید فعالیت کنید...
هر مشکلی هم بود بگید تا حلش کنیم...
اگه کد خاصی هم خواستید توی انجمن تاپیک بزنید و درخواست بدید...
دیگه زیاد حرف نمیزنم،فعلاً سایت رو بررسی کنید و لذت ببرید...
دکتری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید.
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت: در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی
و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید
طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد . . .
به سلامتی همه مادرا
:دی